پرسشنامه شادکامی- افسردگی (DHS)
پرسشنامه شادکامی- افسردگی : تعادل عاطفی اشاره به این موضوع دارد که در زندگی فردی تا چه اندازه ارزیابی ذهنی سطح عاطفه ی مثبت به سطح عاطفه ی منفی می چربد (برتری) و می تواند آنرا با استفاده از مقیاس شادکامی– افسردگی که توسط مک گریل و جوزف (1993) تدوین شده، اندازه گیری نمود.
مقیاس شادکامی– افسردگی برای اندازه گیری مولفه های تعادل بهزیستی روان شناختی به کار می رود. این مقیاس برای سنجش درجه ی عاطفه ی ذهنی فرد به صورت یک پیوستار شادکامی – افسردگی تدوین شده است. مقیاس مذکور از لحاظ آماری نوعی خود سنجی دو قطبی است که شامل 25 ماده می باشد که 12 ماده شامل تجربیات عاطفی، شناختی یا حسی– حرکتی فرد در ارتباط با شادکامی– افسردگی است. از این 25 سوال، 12 ماده آن به تجربیات جسمانی، افکار و احساسات مثبت مربوط بوده و 13 ماده ی دیگر به تجربیات جسمانی، افکار و احساسات منفی معطوف می باشد.
در این پرسشنامه از آزمودنی ها خواسته می شود فکر کنند که در طول هفت روز گذشته چه احساسی داشته و بر اساس آن احساس به هر یک از مواد پاسخ دهند.امتیاز بندی پاسخ ها با استفاده از یک مقیاس لیکرت چهار درجه ی به صورت زیر خواهد بود :
هرگز : 0 به ندرت : 1 گاهی اوقات : 2 اغلب : 3
نکته :
پرسشنامه استاندارد ماده های منفی به صورت معکوس نمره گزای می شوند و حداکثر – حداقل نمره هر آزمودنی بین 0- 75 خواهد بود .امتیازهای بالا به فراوانی بیشتر احساسات ،تفکرات وتجارب جسمانی مربوط به شادکامی اشاره دارد وامتیازهای پایین به فراوانی بیشتر تجربه های جسمانی وتفکرات افسردگی دلالت دارد .بر اساس مطالعه مقدماتی انجام شده وباز خورد حاصل از آزمودنی ها یکی ا ز ماده این مقیاس یعنی ماده شماره 17 یعنی ،”من احساس بی حالی lethargic می کنم “به ” احساس کندی sluggish می کنم ” تغییر یافت.
مقیاس شادکامی – افسردگی به روش تحلیل عاملی ساخته شده است .این پرسشنامه ابتدا در یک نمونه 200 نفری از دانشجویان اجرا شد که در این نسخه 40 ماده به صورت مقدماتی گنجانده شد که ابعاد مثبت ومنفی را می سنجید .این مقیاس پس از تحلیل به یک الگوی تک عاملی تبدیل شد که در آن 25 ماده فعلی دارای بیشترین وزن عاملی بودند .تحلیل های مقدماتی مشخص ساخت که DHS همسانی درونی بالایی( 93/.= a ) دارد .مطالعات بعدی نیز ضرایب پایایی بالایی (88/.=a )را گزارش نمودند که خود نشانگر همسانی درونی این مقیاس می باشد (جوزف و لویس،1998).