تعریف بازاریابی عصبی
بازاریابی عصبی به پیوندِ علومِ مغز و اعصاب با دنیای کسبوکار، بازاریابی و برندینگ گفته می شود. جایی که علومِ شناختی، رابطۀ میان احساسات و مفاهیم سختِ بازاریابی را به یکدیگر پیوند میدهد.
تحلیلگرهای بازار، درست وقتی کاربردِ واقعی بازاریابی عصبی را درک کردند که فهمیدند؛ قرار دادن سوالات سادهای مانند “چرا این محصول را دوست داشتهاید؟” در پرسشنامه، نمیتواند درک درست و دقیقی از فعالیت مغز در زمان خرید یک محصول را نشان دهد. با استفاده از این نقطهی مثبت نورومارکتینگ، بازاریابها میتوانند محصولات/خدمات مؤثرتر و بهینهتری (با توجه به پاسخهای دریافتی مغز مشتریان) ارائه کرده و کمپینهای تبلیغاتیِ پرسودتری را به راه بیندازند.
مغز مسئول تمام رفتارهای مصرفی ماست. مغز برای کارکرد درست، نیازمند انرژی بسیاری است. در حالی که مغز تنها ۲% از وزن بدن ما را تشکیل میدهد، اما تقریباً ۲۰% از انرژی موجود در بدن را مصرف میکند.
تقریباً تمام فعالیتهای روزانهی ما توسط مغز ساماندهی شده و بدون آگاهیِ ما، این رویهها صورت میپذیرند. این نکته ثابت میکند که چرا ۸۰% از انرژی مصرفشده در مغز، صرف ماندن در “حالت استراحت” یا “حالت پیشفرض”میشود. حالتی که ذهن بسیاری از پژوهشگران علوم اعصاب را درگیر خود کرده است.
در واقع ما تنها از ۲۰% از مغزمان به صورت خودآگاه استفاده میکنیم. همینطور به دلیل تمرکز بر روی خطرات بالقوه، ما نمیتوانیم از بخش اعظمی از حواسمان استفاده کنیم. چرا؟ به علت تمایل انسان به بقا و ادامۀ حیات. درست است که ما در قرن ۲۱ زندگی میکنیم، اما مغز ما حاصل میلیونها سال تکامل است. در مغز انسان قسمتی به نام کمپلکس R یا مغز خزندهای (Reptilian Brain) وجود دارد که بقای انسان به طور مستقیم تحت تاثیر این قسمت از مغز است. این بخش پیشاکلامی مغز، پیامهای پیچیده را درک نمیکند و به دنبال دوری از درد و خطرات جانبی است.
تاریخچه بازاریابی عصبی
نورومارکتینگ یا بازاریابی عصبی به صورت منفرد در ابتدا وجود نداشته است، بلکه در پژوهشی در سال ۲۰۰۲ تنها مفهومی از آن ظهور یافت. در آن زمان کمپانیهای آمریکایی مثل Salesbrain و Brighthouse اولینهایی بودند که تحقیقات نورومارکتینگ و بازاریابی عصبی را با تکیه بر پژوهشهای نوین و بهره بردن از تکنولوژی های علوم عصبی-شناختی معرفی کردند.
اولین تلاشهای آکادمیک در حوزه بازاریابی عصبی توسط Read Montague پروفسورِ، علوم اعصاب در دانشکدهی پزشکی Baylor در سال ۲۰۰۳ صورت گرفت و در مجله Neuron چاپ شد. در این پژوهش، از گروهی از مردم در حالی که مغز آنها توسط FMRI اسکن میشد، خواستند هردو نوشیدنی کوکاکولا یا پپسی را بنوشند.
دلیل برتری بازاریابی عصبی نسبت به بازاریابی سنتی
ارائه یک نگاه جدید
بازاریابی، نیازمند خلق و پیشنهاد راههای خلاقانه است. بیایید قبول کنیم حتی اگر شما یک فرد خلاق هم باشید، گاهی چیزی برای یافتن یک راه جدید وجود ندارد. حتی گاهی دانش سنتی و تهنشین شدهی بازاریابی نیز شما را ذرهذره از داشتن یک نگاه جدید به محصولی که میخواهید آن را بازاریابی کنید، دورتر میکند.
دریافت پاسخهای احساسی و ناخودآگاه
در زندگی روزانه، همهی ما درگیر و دار یک سفر هستیم. سفری از عواطف. بعضی از این عواطف سرسری و زودگذر هستند، اما برخی دیگر میتوانند رفتار ما را تحت تأثیر قرار دهند، رفتارهایی مانند خرید کردن. بازایابی عصبی قادر به شناسایی محرکهایی است که قدرت این نوع تصمیمگیریها را برای ما فراهم میکند.
اندازهگیریها را در قالبهایی معمولی نشان میدهد
حتی با تمام توصیفهای دقیق مصرفکنندگان و امتیازدهیشان به محصولات، فاصلهی بسیاری بین توصیف آنها از چیزی که باعث خرید محصول شده تا دلیل واقعی خرید محصول وجود دارد. اگر شما از مشتریان درباره یک محصول سؤالهای زیادی بپرسید، باز هم نمیتوانید احساسات واقعی آنها را دریابید.
گسترهی بزرگ
با اینکه یک محقق بازارِ موفق میتواند دادههای بسیار را با پرسش و ذهنخوانی چیزهایی که مردم میگویند ثبت کنند، اما تعداد معدودی از مردم هستند که به آنها دسترسی دارند. بازاریابهای عصبی، تکنیکهایی را پیشنهاد میکند که گسترهی زیادی از مصرفکننده (علیالخصوص در سطح بینالمللی) را در بر میگیرد.